سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]

همه نوع مطالب

اویس قرنی از عارفان
بزرگ زمان خود که معاصر با رسول اکرم(ص) بود که در یمن زندگی می‌کرد و در طول حیات
خود هرگز نتوانست با پیامبر دیداری داشته باشد و ایشان در باره‌ی این عارف بزرگ
چنین می‌فرمایند: نفس رحمان از جانب یمن همی‌ یابم و نیز می‌فرمایند که در فردای
قیامت حق تعالی هفتاد فرشته بیافریند در صورت اویس تا اویس در میان ایشان به عرصات
برآید و به بهشت رود. تا هیچ آفریده واقف نگردد_الاّ ماشاالله_ که اویس در میان
کدام است که در سرای دنیا، حق را در زیر قبه نور تورای ماند که «اولیایی تحتَ
قِبابی، لایَعرَفَهُم غَیری».

باز خواجه انبیاء
فرمود: در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مُضَر، او را در قیامت
شفاعت خواهد بود. از او سؤال شد که او کیست فرمود بنده‌ای از بندگان خدا. گفتند
نامش چیست فرمود اویس و در قَرن زندگی می‌کند پرسیدند او تو را دیده‌؟ فرمود: «به
دیده ظاهر نه» گفتند: عجب! چنین عاشق تو و به خدمت تو نشتافته!؟ فرمود: از دو سبب
یکی غلبه حال، دوم تعظیم شریعت من، که مادری دارد نابینا و مؤمنه و به پای و دست
سست شده به روز اویس شتربانی کند و مزد آن به نفقات خود و مادر خود خرج می‌کند. ما
او را ببینیم؟ صدیق را گفت: تو او را نبینی اما فاروق و مرتضی او را بینند و او
مردی شعرانی بود و بر پهلوی چپ و بر کف دست وی چندِ یک درم سپیدی است اما بَرَص
نیست. چون او را دریابید سلام مرا برسانید و بگویید که: امت مرا دعا کن.

نقل است که چون
رسول(ص) وفات خواست کرد سؤال کردند یا رسول الله مرقع تو به که دهیم؟ گفت: به اویس
قرنی بعد از وفات پیغمبر چون عمر وعلی(ع) به کوفه آمدند فاروق در میان خطبه روی به
اهل نجد کرد که: "یا اهل نجد برخیزید" برخاستند و گفت: از قرن کسی در
میان شماست؟ گفتند: "بلی" قومی را پیش وی فرستادند. فاروق خبر اویس
پرسید. گفتند: نمی شناسیم. گفت صاحب شرع(ص) مرا خبر داده و او گزاف نگوید. مگر او
را نمی‌دانید! یکی گفت: او از آن حقیرتر است که امیرالمؤمنین او را طلب کند،
دیوانه‌ای احمق است که از خلق وحشی باشد. فاروق گفت: او کجاست؟ که ما او را می‌طلبیم.
گفتند: او در وادی عُرَنه شتر می‌چراند تا شبانگاه نان بستاند و در آبادانی نیاید
و با کس صحبت ندارد و آنچه مردمان خورند او نخورد و غم و شادی نداند. چون مردمان
بخندند او بگرید و چون بگریند او بخندد. پس مرتضی و فاروق _رضی الله عنهما_ بدان وادی
رفتند و او را در نماز یافتند. حق تعالی فرشته‌ای را گماشته بود، تا شتران وی را
می‌چرانید. چون حس آدمی بیافت. نماز کوتاه کرد. چون سلام باز داد، فاروق برخاست و
سلام کرد. جواب داد. فاروق گفت: نام تو چیست؟ گفت: عبدالله. گفت همه ما بندگان
خداییم نام خاص می‌پرسم. گفت: اویس. گفت: دست راست بنمای. بنمود. آن نشان که
پیغمبر(ص) فرموده بود بدید در حال بوسید. پس گفت: پیغمبر خدای تو را سلام رسانید
است و گفته: امتان مرا دعا کن. اویس گفت: تو به دعا کردن اولیتری. که بر روی زمین
از تو عزیزتر نیست. فاروق گفت: من خود این کار می‌کنم اما تو وصیت رسول به جای‌آر.
گفت: «یا عمر! تو نیکوتر بنگر. نباید که آن دیگری بود». گفت: پیغمبر تو را نشان
داده است. اویس گفت: پس آن مرقع پیغمبر به من بدهید تا دعا کنم و حاجت خواهم. پس
به گوشه‌ای رفت دورتر از ایشان و مرقع بنهاد و روی بر خاک نهاد و گفت: «الهی این
مرقع در نپوشم تا همه امت محمد ر ابه من ببخشی. پیغمبرت اینجا حوالت کرده است. و
رسول و فاروق و مرتضی کار خود کردند. اکنون کار تو مانده است». هاتفی آواز داد که
«چندینی به تو بخشیدیم. در پوش». گفت: « همه را خواهم». می‌گفت و می‌شنید. تا
فاروق و مرتضی گفتند: نزدیک اویس رویم، تا چه می‌کند؟ چون اویس ایشان را دید که
آمدند. گفت: چرا آمدید؟ که اگر آمدن شما نبودی، مرقع در نپوشیدمی تا همه امت
محمد(ص) به من بخشیدی.

چون فاروق اویس را
دید_ گلیمی شتری پوشیده و پای برهنه، و توانگری هجده هزار عالم در تحت آن گلیم_
فاروق دل از خود و خلافت برگرفت. گفت: کیست که این خلافت را به یک نان از من بخرد؟
اویس گفت: کسی که عقل ندارد. چه می‌فروشی؟ بینداز تا هرکه خواهد برگیرد. خرید و
فروخت در میان چه کار دارد؟ تا صحابه فریاد کردند که چیزی از صدیق قبول کرده‌‌ای
کار چندین مسلمان ضایع نتوان گذاشت که یک روز عدل تو بر هزار ساله عبادت شرف دارد.

پس اویس مرقع در
پوشید و گفت که: به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر از امت محمد(ص) بخشیدند، از
برکات این مرقع.

فاروق گفت: یا اویس
چرا نیامدی تا پیامبر را بدیدی. گفت: شما او را دیده‌اید؟ گفتند: بلی. گفت: مگر
جبه او را دیده‌اید. اگر او را دیده‌اید بگویید که ابروی او پیوسته بود یا گشاده؟
عجب آنکه هیچ نتوانستند گفت. از هیبتی که اویس را بود.

و در آخر عمر، چنین
گفتند که پیش امیرالمؤمنین علی(ع) آمد و بر موافقت او در صفین حرب می‌کرد تا شهید
شد.

بدان که قومی می‌باشند که ایشان را اویسیان گویند،
که ایشان را به پیر حاجت نبود، که ایشان را نبوت در حجر خود پرورش دهد، بی‌واسطه
غیری، چنان که اویس را داد. اگر چه ظاهراً خواجه انبیاء را ندید، اما پرورش از وی
می‌یافت. از نبوت می‌پرورد و با حقیقت هم نفس بود. و این مقام عظیم و عالی است. تا
که را آنجا رسانند و این دولت روی به که نهد؟



حمید صدیق ::: چهارشنبه 87/8/15::: ساعت 1:10 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4


بازدید دیروز: 7


کل بازدید :33969
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
حمید صدیق
در این وبلاگ سعی میشود برخی مطالب مورد نیاز یک دانشجو ارائه شود. البته گاهی مطالب دیگری نیز گفته می شود.
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<